حالا خودت می دانی که چه ها از خاله مارال و ترانه کش بروی تا زیباتر شوی. دستت باز است هر چه برداری بی نظیر است آش پر زخمت و همدم این روزهای من :آب پرتقال ...
می دانی چرا دلم شیرینی نمی خواهد؟ یک کندو عسل گوشه ای از دلم هست که لبالب شیرینم کرده. راستی یک مادر میگرنو به دردت می خورد آیا؟ دیشب حس کردم که همه چیزم را نباید نثارت کنم درد ها مال من! دردهای بی مسکن! شیرینی تسکین برای تو! تقسیم عادلانه ای است جوانه؟ ...
کوچک معصومم! این همه دلهره من برای تو هم خوب نیست : پس جان مادر باش و خوب باش و خوب بمان برایمان. نگرانم حفره گرد کوچکم چه چشمها و دلهای پاک و عاشقی آمدنت را لحظه شماری میکنند... پس محکم بچسب مرا که سفری به بلندای زندگی در پیش است. ...