پارلاپارلا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

در من جوانه ای است که بی تاب رویش است

فواره های رنگین کمان نشا کردم

این که برای اولین سالروز بودنت دلم بخواهد کاری بکنم کارستان طبیعی است این که دلم بخواهد آن روز فقط بدرخشی و خوش باشی هم طبیعی است این که خیلی ها چشم و گوش منتظر دوخته باشند برای دیدن و شنیدن خاطرات و عکسها هم و این که تو از دو هفته قبل تا سه هفته بعد از تولدت با بی حالی و تب و تهوع و بی اشتهایی درگیر باشی و سرمان گرم دکتر و آزمایش و دارو باشد روند طبیعی خیلی از اتفاقهای طبیعی را عوض کرد کوچولوی غرغروی ملوسم دل و دماغ نداشت و ما هم نظریه پردازی مامانانه: "تولد یک سالگی بچه ها در 13 ماهگی برگزار شود" تنیجه کار هر چه بود در خاطرمان خواهد ماند با چند عکس نه چندان عالی کیک رنگین ...
18 دی 1394

برای ثبت احوالاتمان در تاریخ

بی نظیرترین پارلای دنیا، ماه پرطراوتم هفته هاست با بی حالی و تبداری و تهوع و بی اشتهایی مطلق (خوراک در حد صفر) دست و پنجه نرم می کنیم و هم چنان شیرین ادای دلبر مامان خوش برخورد و ملوس است     کمی بی تابی بعد از تهوع که سپری می شود دلربایی می کند این درخشنده     دلبرکم زود خوب شو تا توان و دلخوشی ام برگردد. خوبتر که شوی با عکسهای تولد و شاید بیشتر این صفجه تزئین می شود ...
1 دی 1394

سمور تبناک

جوجه طلایی من تو باید شیطنت کنی، بریزی، بشکنی، خسته کنی که بی حالی و تبداری به استیلت نمی آید جان کوچولو   با تب نزدیک به چهل درجه نق می زدی و من ادای نقت را درآوردم که این صحنه بی بدیل خلق شود       اگر فقط دغدغه بیدار ماندن من است  من حاضرم هر شب از دو تا پنج بیدار بمانم ولی تو تب نکن. تو شیطنت کن. جمع کردن را به پاشویه کیست که ترجیح ندهد؟ مگر اینجا تا دو ونیم بازی ات نگرفته بود و من باید صبح کار می کردم؟ بابا یک شب زودتر آمده بود و تاوان ذوق زدگی ات کمی سنگین     سمور باهوش من این دیگر در کدام مکتب خرابکاری های دخترانه توجیه می شود...
5 آذر 1394

عاشقانه ماه 11

هشت دندانه یازده ماهه من دیگر از شرارت هایت نگویم بهتر است که تکرارش برایم شیرین است و تحملش سخت. فقط دیگر  دفعه بعد که روکش پریز را که کندی دستت را تا مچ فرو نکن بین سیمها، فریاد که بزنم زهره ات می ترکد. دلم هزار تکه شد وقتی انتظار کشیدنت را در مهد دیدم و خوشحالی ات را از دیدنم     عکس گرفتن از تو پروژه ای انجام نشدنی است و دغدغه همه ما برای ثبت روزهای شیرین در پیش (فکر کنم تولد یک سالگی ات بی عکس بماند)     کرامات کودک لجباز دوزبانه من : مامان. بابا، بای بای و داخ داخ درصورت تمایل ادا می شوند مامان: پارلا کثیفه....    پارلا: (با صو...
13 آبان 1394

کو سالکی که زحمت این هفتخوان نداشت؟؟

دندان هفتم با زحمت و آزاری حتی بیشتر از اولی در 10 ماه و نیمگی تو متولد شد. بگذریم که برای چک کردنش مصائبی داشتیم... نزدیک به یک ماه درد و بی خوابی و بی اشتهایی و لنگه کفش گاز زدن تنیجه الماس نشانی داشت در سمت راست فک پایینت. به اندازه چاپ مقاله علمی ام از تولدش خوشحالم چون آزارش را کشیدم.  روزهای تلفن شکستن، پاستیل دزدی، پیاز گاز زدن ، چپه کردن ظرف غذا و ماست روی زمین و بی مهابا زیر میز هوس سر پا ایستادن به سر زدنت  را زندگی  می کنیم     زبلک آتشپاره ام.  جان می دهم برای شیطنت هایت خواهی نخواهی. و اینها را یک مادر خسته دست تنهای از سرکار برگشته شب نخوابیده می داند و...
30 مهر 1394

سلطنت و شیطنت هر دو بهم داشتن...

10 ماه شد هنور گاهی توهم وول خوردنت درونم را قلقلک می دهد هنوز انگار بی تاب اولین دیدارم عروسک این روزهایمان تنها و تنها با حفظ جان تو به شب می رسد. هر شب وقت خوابیدن با خودم فکر می کنم امروز کدام نیروی مافوق بشری تو را از خطر جدی نحات داد به چشم بر هم زدنی صحته های مهیج و سکته آور خلق می کنی **** کوسن زیر پا یک دو سه یااااا علی روی لبه بالایی مبل نشسته به من پوزخند می زدی که "موبایل قایم کردنت تو حلقم ماما"     آخه چرا به بچه به این معصومی و با شخصیتی تهمت می زند این مادر سنگدل؟؟؟؟       به این دلیل.... صحنه به غفلت...
14 مهر 1394

سه دندانه ترین بی باک

8 ماه پیش زمینی شدی که آسمانی شوم. فرشته جان بدجوری خوب کردی که نازل شدی.     و من درست 8 ماه است که عاشقانه نخوابیده ام     به اتفاق آرا بر آن شدیم عنوان شیطان ترین ، ن ترس ترین، بی کله ترین و خطرسازترین 8 ماهه ای که دیده ایم را از آن خود کنی.     دیگر به اصوات ترسیده ها  و  "ای وای " گویان های اطراف هم با لبخند پاسخ می دهی و... پیش به سوی نوع جدیدی از ایجاد خطر به طور متوسط رکورد 3 کبودی در هفته را در ناحیه پیشانی و چشم داری و به اندازه پسر بجه های 12 ساله که "گل کوچیک می زنن" خراش ...
12 مرداد 1394

من اینجا بس دلم تنگ است

  زیبای یکدانه ام برای تجربه ای شیرین در کنار خاله مارال و ترانه که عاشقانه دوستشان داری و ماما شهلا و پدر که هیجان انگیزند برایت و عشق کردنی بناست 4 روز نباشی، نبویمت ، شب بیدار نمانم (که ماندم دیشب). تو با هرچه در توان داری لذت ببر و غرق شو در آغوش بی دغدغه مهر و من اینجا قدر 10 تای بچگی دلم برایت تنگ است. پر می زتد، خانه بوی نای بی کسی می دهد.  عروسک جیغول که لحظه آخر پرت کردی کنار مبل دیشب زیر پایم سوت کشید و تو نبودی که ادای جیغش را درآوری. و من دلم خوش است که دارد به همه تان خیلی خوش می گذرد و من مادرم   http://picasion.com/     ...
31 تير 1394

رج می زنیم: برگشت مامان به دوری از خانه

می دانم که 5 ماهگی سن خوبی است برای تمرین جدایی که هنوز یاد نگرفته ای اضطراب جدایی را می دانم که بزرگتر شدنت عادتمان می دهد به عاشقانه های عاقلانه تر و این کارمان را مشکل می کند می دانم که مراقبت هستند مثل چشمشان سه پرستار مهربان می دانم که هر وقت آتش گرفتم می توانم بیایم که نسیم خنده های شیرینت خاموشم کند می دانم که لازم نیست از تلفن کردن و جویای احوالت شدن خجل باشم می دانم که غریبی کردن بلد نیستی می دانم که هوای حتی لوس شدنهای بچه ها را دارند می دانم که به وقتش می خوری می دانم که آن تاب موزیکال برقی را انحصاراً قبضه کرده ای و روی آن آرام به خواب می روی می د...
21 ارديبهشت 1394
1