کو سالکی که زحمت این هفتخوان نداشت؟؟
دندان هفتم با زحمت و آزاری حتی بیشتر از اولی در 10 ماه و نیمگی تو متولد شد. بگذریم که برای چک کردنش مصائبی داشتیم...
نزدیک به یک ماه درد و بی خوابی و بی اشتهایی و لنگه کفش گاز زدن تنیجه الماس نشانی داشت در سمت راست فک پایینت. به اندازه چاپ مقاله علمی ام از تولدش خوشحالم چون آزارش را کشیدم.
روزهای تلفن شکستن، پاستیل دزدی، پیاز گاز زدن ، چپه کردن ظرف غذا و ماست روی زمین و بی مهابا زیر میز هوس سر پا ایستادن به سر زدنت را زندگی می کنیم
زبلک آتشپاره ام. جان می دهم برای شیطنت هایت خواهی نخواهی.
و اینها را یک مادر خسته دست تنهای از سرکار برگشته شب نخوابیده می داند و درک می کند
استفاده غیر آدمیزادی از هرچیز مارک انحصاری نقل تر من است.
کاغذهایمان بازیافت سرخودند. پارلا می جود، خمیر حاصل از مخلوطش با آب دهان را تف می کند و به خورد عروسک می دهد. به همین خوشمزگی.
هرچیز "نه" داری توجهت را جلب می کند. هرچه "نه" کشدارتر و رساتر، سرعت دویدن به سمتش بیشتر.
برای سهیلا جون ،پرستارت، توضیح می دهی که هاپوی بنفش با صدای نازک هاپ می کند
نگاه عاشقانه تان به هم عمرم را کش می دهد
عکس خوب و واضح از این روزهایت حکم کیمیا دارد برایم. چون آنی بند نمی شوی ...
ده بیست ثانیه ای یا بیشتر روی پاهای خوردنی ات می ایستی و بعد نه به خاطر خستگی که از شدت فضولی لای پا باز ارتفاع از زمین کم و کمتر و تالاپ... و راهی شدن همان. پس باید دستی پشتت باشد که خودکشی هایت موفقیت آمیز نباشند
بهتر است سرمان به کار خودمان باشد در این آشفته بازار...