چه خوش صید دلم کردی
این که از سه ماه پیش برایت ننوشتهام نه از سر بیمهری است، نه فراموشی و نه بیتفاوتی.
بزرگ که شوی و قصه های این روزهای ما را که بشنوی پی خواهی برد که کنترل شرارتهای هوشمندانهات به شکلی که روزگار به مراد دلت باشد کار سخت و نفسگیریست.
پیشامدهای فراوانی بوده اند که حضور یک حبه نبات همه را شیرین کرد.
نوروز آمد و شکوفه گلبهی من دومین بهارش را در آغوش کشید
با گلها عاشقی کرد
هفت سین را دید و به شیرینیها پاتک زد
با انگشتری در دست عید دیدنی رفت
دخترکم در این مدت روی پاهایت استوارتر ایستادی که دیگز یک نوپا نباشی، که دونده کوچک شرور دوست داشتی بی نظیر مامان باشی که هر لحظه ام را رنگ بی نظیر جدبدی میزند
خوردنت هنوز قصه هزارویک شب است و کوچولوی انیمیشنی من هنوز هم ما رو چند دور در هر وعده میرقصاند. ایتالیایی جان من پیتزا، لازانیا، ماکارونی، پنیر و زیتون وگوجه گیلاسی قوت غالبش است
شازده خانوم جان من، مثل بیشتر دخترکانی که هدیه بهشتند، عروسک معشوق دارد. شماره یک: دورا که در برحهای از کودکی شیرینت همدم شبانه روزی ما، عضو خانواده، مشوق خوردن، رقیب بوسیدن هایت بود
و شماره دو: این شما و این لیلی مجنون ما: پیگی و یا یه قولی گیبگی
بعد از برداشتنت از مهد تازه وقت عشق کردنت است و التماسهای من برای سوار ماشین شدن! به محض بستن کمربند هم دو دستور بی ثانیهای درنگ صادر میشوند: نّـانّای و اَمّ که اولی موزیک و دومی بیسکوییت است
کوچک جانم، کاش یادت بماند بعضی چیزها. چون سوال دارم بابت بعضی خواستنها و نخواستن هایت.
اینکه چرا از آستین پوشیدن از نوزادی تنفر داری!
اینکه چرا فقط دارو را راحت و با عشق میخوری که ما تصمیم بگیریم تمام غذاها را به صورت اسانس آهن در آوریم
اینکه جرا تازه بعد از یک سالگی یادت افتاد از حمام کردن بترسی و جیغهای داغـــــــــــــــون بکشی
اینکه چرا از ترازو میترسیدی و حالا که به خاطر بازیها و ترفندهای ما دیگر نمیترسی چرا فکر می کنی هر سی ثانیه یکبار وزنت عوض می شود و باید با فرباد "دَنــــــــــــــــــــدم" ما رو مجبور کنی ترازو یباوریم؟؟؟
و اینکه چطور شد که این همه دوست داشتنی شدی جان مادر؟؟؟
نوشتنی و گفتنی است از سفر ایران و توانایی های جدیدت.
به زودی برمیگردم با دست پر