پیش از شما ، خلاصه بگویم، ادامه ام **** نه احتمال داشت، نه امکان، که آمدی
تا قبل بودنت من که بودم؟ نفس داشتم، شب می شد و روز! راه می رفتم! حتی حرف می زدم! عاشقی می کردم! امّا نه مادرانه! مفهوم نفس را در خر خرهای کوتاه و سریع تو یافته ام وقتی بعد از بیتابی کردن و بیتاب کردنم روی سینه ام آرام می گیری تا مرا پیشت بیاورند من پرستارها را کلافه کردم و تو ماماشهلا و بابا را . ماما شهلا ژاکتم را دورت پیچیده بود تا بوی مادر آرامت کند آوردندم و دیدم که این پاهای کوچک دنیای من را بهشت کرده اند و شروع شد قصه فدایت شدن هایم از همان ساع...