پارلاپارلا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

در من جوانه ای است که بی تاب رویش است

جان ماما، اولین کلمه ات نوش جان دلم

پری روی من چند وقتی است گاه و بی گاه وقت کلافگی یا نیاز "ما ما" های منقطع یا "ای ما" می گویی و من به شیوه کلاسیک یک حسرت به دل تمام و کمال، به خودم می گیرم تا قدرتمندانه و خودخواهانه مادرت بودنم را به رخ کائنات بکشم با "جان دل ماما گفتن" این پیش من و تو مانده بود به سنت دیرین رازهای مگوی با ارزش. نمی گفتمش که نگفته باشم حرف می زنی که اگر منظورت "ماما" نبوده باشد برای دلمان بد نشود و تاریخ را تحریف نکرده باشیم این چند روز دوری خاله مارال حطاب "ای ما" هایت شد و مهر تائید زدند  مامان شهلا و خاله مارال بر باورم که پارلای قشنگم اولین کلمه را به زبان آورد "ما...
1 مرداد 1394

پنج ماه و بیست روز

زیباروی زیبا صفت معصومم تلاش بی وقفه یک ماه وو نیمه ات برای شکافتن سختی لثه در پنج ماه و بیست روزگی به ثمر نشست جوانه زدن اولین یاس کوچولو مبارکت باشد     باغ پرگل شود تنت و جانت شیرینکم روباه بانمک ماما با اضافه شدن ماهیچه به سوپ برای اولین بار با نزدیک شدن قاشق به دهان نقلی اش دروازه هفت قفل را باز کرد اولین سوپ روباهانه (با کمی برنج البته که خسابی حس آدم شدنت سیرابم کند)   ...
5 خرداد 1394

دیدار با خانواده

شیرین کوچکم می دانستیم که دلهای زیادی در گرو اعجاز نگاه نمکینت مانده اند. پس بار سفر بستیم که درخشنده کوچکم در آسمان ایران هم بتابد  و دلربایی کند.     دلبری را سیمین بر من در هواپیما شروع کرد و با کلی غریبان آشنا دل و قلوه رد و بدل کرد     دیدار دوباره ات با پدر و ماما شهلا شیرین بود و به یاد ماندنی. چرا فکر می کنیم دو ماهه ها نمی توانند در یاد نگه دارند دوست داشتن را؟     با بابایی و مامان جون هم عالمی داشتیم! دوست داشتن را با سلولهای کوچکت نوش جان کن  نقل مادر         ...
18 ارديبهشت 1394