پارلاپارلا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

در من جوانه ای است که بی تاب رویش است

پارلای من بدرخش

1393/6/31 14:45
نویسنده : مامان غزال
236 بازدید
اشتراک گذاری

مادرانگی هایم را باور کن بند دلم

بـه من ، مـاه تـابـان  من تکیـه کـن

به من هر چه شد، جان من، تکیه کن

تو پشتت به کوهی است از جنس عشق

بـه ایـن قلب  لـرزان  مـن  تکیـه کـن

کبـوتـر شـو ،  از خسته  بـالـی نتـرس

چـه بـاکت ؟  بـه ایـوان مـن تکیه کن

چه ترسی ز خشکی است؟ گل کن فقط

تـو گل کن ! بـه بـاران مـن تکیـه کـن

گل مـن کجـا ؟ بـاد  و  طـوفـان کجا ؟

بـه گـرمـای دستـان مـن تکیـه کـن

درخشـان تـریـن   امـتـداد   مـنـی

تـو حـتـی بـه پـایـان من تکیـه کن


پسندها (1)

نظرات (6)

مامان یه دختر ناز
31 شهریور 93 15:22
مثل همیشه زیبا سرشار از حس ایمان و اعتماد خوشا به حالت پارلای نازنین با این مادر سرشار لبریز...
مامان غزال
پاسخ
لطفت همیشه شامل حال پارلا بوده مامان جان دخملی قرشته ات رو هزار تا ببوس
رعنا
31 شهریور 93 22:12
خدا گفت زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند.؟ لیلی گفت من. خدا شعله ای به او داد .لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت .سینه اش آتش گرفت .خدا لبخند زد .لیلی هم. خدا گفت شعله را خرج کن .زمینم را به آتش بکش. لیلی خودش را به آتش کشید . خدا سوختنش را تماشا می کرد . لیلی گر می گرفت .خدا حظ می کرد . لیلی می ترسید آتش اش تمام شود . لیلی چیزی از خدا خواست .خدا اجابت کرد . مجنون سر رسید .مجنون هیزم آتش لیلی شد .آتش زبانه کشید .آتش ماند زمین خدا گرم شد . خدا گفت : اگر لیلی نبود، زمین من همیشه سردش بود! لیلی نام تمام دختران زمین است لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ. گلها انار شد، داغ داغ، هر اناری هزار تا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند. دانه ها توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید. خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود. کافی است انار دلت ترک بخورد. خدا گفت لیلی یک ماجراست ، ماحرایی آکنده از من. ماجرایی که باید بسازیش . شیطان گفت تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد. و لیلی هیچگاه اتفاق نیقتاد. مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی را بسازد. خدا گفت: لیلی درد است درد زادنی نو ، تولدی به دست خویشتن . شیطان گفت: آسودگی است. خیالی است خوش. خدا گفت: لیلی رفتن است. عبور است و رد شدن. شیطان گفت: ماندن است و فرو رفتن در خود. خدا گفت: لیلی جستجوست. لسلس نرسیدن است و بخشیدن. شیطان گفت: خواستن است. گرفتن و تملک. خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست. شیطان گفت: ساده است. همینجایی و دم دست. و دنیا پر شد از لیل های زود. لیلی های ساده اینجایی. لیلی های نزدیک لحظه ای. خدا گفت: لیلی زندگی است. زیستنی از نوعی دیگر. لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود. مجنون زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد.
مامان غزال
پاسخ
مهرتون جاودان رعنا جان
امید
1 مهر 93 0:06
چه شعر زیبایی... زنده باشید. شما و هوشنگ عزیز و پارلای ماهتون...
مامان غزال
پاسخ
محبت دارین عمو امید عزیز. دلمون براتون تنگ شده
پروانه
1 مهر 93 14:52
جانم عزیزم...قربون تو و جوانت
مامان غزال
پاسخ
خدا نکنه عمه پروانه مهربون. دوست داریم
ما ما شهلا
4 مهر 93 23:03
ببین این نگاه پر از عشق را...عزیزم به چشمان من تکیه کن تومادر شدن را به من داده ای.....گل من به پیمان من تکیه کن
مامان غزال
پاسخ
اگر نمیچه طبع نیمسوزی هست هدیه گرانبهای مادری ..نه گوهری تکدانه است خوش به حال پارلا با این مامان شهلایی که با انگشت نشانش می دهند در سرزمین خوبیها
خاله مارال
10 مهر 93 23:40
https://www.youtube.com/watch?v=YzKvTFdkatw
مامان غزال
پاسخ
منهای قسمتای شیر خوردنش محشره این. قوربانام