دور تند و کند روزگار مادرانه
پارلای ملوسم؛ چشمهای هشیارت شرمزده ام می کنند وقتی بعد از 3 ساعت تلاش برای خواباندنت با کوچکترین حرکتم بیدار و سرزنده خیره می شوی به دهانم تا برای بازی کردن تشویقم کنی
و چرخ فلک را روغن کاری می کنم وقتی آخر کار کلافه از دل درد خوابت می برد. رفلاکس شدیدت بارها راهی دکتر و داروخانه مان کرده و هر بار وقت دارو خوراندن زمانه را نفرین می کنم. معصوم من ببین چقدر حق دارم نفس نکشم وقتی خوابت می برد!
عروسکم، اسباب بازی قشنگتر و هیجان انگیزتر از تو برای بزرگسالی ام تصور نمی کردم
نمک از تک تک حرکاتت شره می کند و روز و شبهای نخوابیدن را شیرین و به یاد ماندنی
لوس کوچولوی کوچه گرد مامان ساعتها بیرون از خانه عیشت به راه است
خلاصه که این روزها منم و نوشانوش تو و مستی من وقتی کنارت دراز می کشم و فرو می روم در بوی بهشتی زیر گردنت
به راستی پاداش کدامین نیکی مادری فرشته کوچک بی نظیرم؟
خاله مارال تو را تزئین دلش و خانه اش کرده
یک روز خواهم فهمید چه می گویند این دو تیله درخشان