دل مشغولیهای یک مادر بیخواب
دیشب که مثل خیلی شبهای این ۸ ماه بعد از بی طاقتیهای طولانی از اناقت کوچانده شدی به بغلم، وقتی سر کوچولوت زیر گردنم و پاهای خوردنیت از کنار شکمم آویزون بود و بوی بهشتی شامپو بچه و شیر پرم کرده بود از لذت مادر بودن به این فکر میکردم تا چند وقت میتونم تو بغلم چاره بی تابیهات باشم تا سپیده صبح؟
وقتی که قدت از من بلندتر و زورت از من بیشتر شد پناهت خواهم بود؟
هستم تا کی ؟؟
وقتی توی من وول میخوردی بهت گفته بودم:
درخشان ترین امتداد منی
تو حتی به پایان من تکیه کن
دل مشغولیهای یک مادر بیخواب
جلد اول-ماه هشتم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی