پارلاپارلا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

در من جوانه ای است که بی تاب رویش است

به قدر کفایت شکر کردن چه کار دشواری است

1393/10/12 17:52
نویسنده : مامان غزال
253 بازدید
اشتراک گذاری

4 روز با هم در بیمارستان تمرین دلدادگی کردیم . اولین های فراموش نشدنی را تجربه کردیم.

 

با چشمهای نافذ بادامی ات به من خیره شدی و کاویدی مرا که ببینی چطور مادری می کنم برایت...

 

خیالت که از عاشقی ام راحت شد،آرام خوابیدی در آغوشم تا فرشته ها به این احوال آسمانیمان غبطه خورند

 

شبهای دردناک تنهایی را در بیمارستان تنها حضور گلوله نمکینی در کنارم بود که نه تنها قابل تحمل که عشق کردنی می کرد

 

در خواب هم با جدیت به دنیای ما فکر می کنی. اخمت شیرینی غریبی دارد

 

 

حرفهای زیادی برای گفتن دارند این چشمهای بانمک

 

 

سبزه رو جانم ببین چطور می شود برایت جان نداد؟!!!

 

گیره های روی سرت نشان می دهند که آماده ای برای روشن کردن چراغ خانه مان. می رویم تا در خانه بدرخشی گل لطیفم

 

یک شب عمرم نصف شد از بیم خطری که از بیخ گوشمان رد شد. مایع جنینی در حلقت راه نفست را گرفت و همه نفسم را

این پرستار مهربان اولین نجات دهنده تو و عمر من بود و اشکهای بیم مرا هم پاک کرد وقتی تو را بعد از ساکشن آرام دوباره در آغوشم گذاشت

 

این جوجه شیرین از بهشت برایمان آمد وقتی بچه ها منتظر هدیه های سنت نیکولاس بودند. بچگی هم کردیم کمی

 

زیبای معصومم خوش آمدی به خانه ات

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان هلیا
13 دی 93 13:44
غزال جان،این روزا خیلی زود میگذره حسابی با پارلای عزیز خوش بگذرونین و به امید خدا همیشه شاد و خوش باشین خیلی دوستون دارم دوست عزیزم
مامان یه دختر ناز
30 دی 93 15:33
خوشا به حالت! که به اندازه ی تمام یک روزگیش نگاهش کرده ای و به اندازه ی تمام دو روزگیش در آغوشش کشیدی. به اندازه ی تمام سه روزگیش بوئیدی اش و به اندازه ی تمام چهار روزگیش نوازشش کرده ای... نوش جانت مهربان مادر. گوارای وجودت نازنین. بنوش و بنوش و بنوش و لبالب شو، بر لب رسان و غرق شو... لذتت جاودانه...