پارلاپارلا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

در من جوانه ای است که بی تاب رویش است

روز تولد تو بخت من از راه رسید

هدیه های نی نی وبلاگی برای تولد درخشنده کوچکم     یک سال پیش این فرشته ناب ترین اسم، نه! لقب، نه! صفت، نه! که مقدس ترین کرامت انسانی و درجه کمال را به من هدیه کرد و من "مادر" شدم تا هستم ممنونتم کوچک جان     هدیه برای جوجوهای مهد کودک     یکتای درخشانم مبارکت باشد تسخیر این همه دل عاشق ...
12 آذر 1394

سمور تبناک

جوجه طلایی من تو باید شیطنت کنی، بریزی، بشکنی، خسته کنی که بی حالی و تبداری به استیلت نمی آید جان کوچولو   با تب نزدیک به چهل درجه نق می زدی و من ادای نقت را درآوردم که این صحنه بی بدیل خلق شود       اگر فقط دغدغه بیدار ماندن من است  من حاضرم هر شب از دو تا پنج بیدار بمانم ولی تو تب نکن. تو شیطنت کن. جمع کردن را به پاشویه کیست که ترجیح ندهد؟ مگر اینجا تا دو ونیم بازی ات نگرفته بود و من باید صبح کار می کردم؟ بابا یک شب زودتر آمده بود و تاوان ذوق زدگی ات کمی سنگین     سمور باهوش من این دیگر در کدام مکتب خرابکاری های دخترانه توجیه می شود...
5 آذر 1394

عاشقانه ماه 11

هشت دندانه یازده ماهه من دیگر از شرارت هایت نگویم بهتر است که تکرارش برایم شیرین است و تحملش سخت. فقط دیگر  دفعه بعد که روکش پریز را که کندی دستت را تا مچ فرو نکن بین سیمها، فریاد که بزنم زهره ات می ترکد. دلم هزار تکه شد وقتی انتظار کشیدنت را در مهد دیدم و خوشحالی ات را از دیدنم     عکس گرفتن از تو پروژه ای انجام نشدنی است و دغدغه همه ما برای ثبت روزهای شیرین در پیش (فکر کنم تولد یک سالگی ات بی عکس بماند)     کرامات کودک لجباز دوزبانه من : مامان. بابا، بای بای و داخ داخ درصورت تمایل ادا می شوند مامان: پارلا کثیفه....    پارلا: (با صو...
13 آبان 1394

کو سالکی که زحمت این هفتخوان نداشت؟؟

دندان هفتم با زحمت و آزاری حتی بیشتر از اولی در 10 ماه و نیمگی تو متولد شد. بگذریم که برای چک کردنش مصائبی داشتیم... نزدیک به یک ماه درد و بی خوابی و بی اشتهایی و لنگه کفش گاز زدن تنیجه الماس نشانی داشت در سمت راست فک پایینت. به اندازه چاپ مقاله علمی ام از تولدش خوشحالم چون آزارش را کشیدم.  روزهای تلفن شکستن، پاستیل دزدی، پیاز گاز زدن ، چپه کردن ظرف غذا و ماست روی زمین و بی مهابا زیر میز هوس سر پا ایستادن به سر زدنت  را زندگی  می کنیم     زبلک آتشپاره ام.  جان می دهم برای شیطنت هایت خواهی نخواهی. و اینها را یک مادر خسته دست تنهای از سرکار برگشته شب نخوابیده می داند و...
30 مهر 1394

سلطنت و شیطنت هر دو بهم داشتن...

10 ماه شد هنور گاهی توهم وول خوردنت درونم را قلقلک می دهد هنوز انگار بی تاب اولین دیدارم عروسک این روزهایمان تنها و تنها با حفظ جان تو به شب می رسد. هر شب وقت خوابیدن با خودم فکر می کنم امروز کدام نیروی مافوق بشری تو را از خطر جدی نحات داد به چشم بر هم زدنی صحته های مهیج و سکته آور خلق می کنی **** کوسن زیر پا یک دو سه یااااا علی روی لبه بالایی مبل نشسته به من پوزخند می زدی که "موبایل قایم کردنت تو حلقم ماما"     آخه چرا به بچه به این معصومی و با شخصیتی تهمت می زند این مادر سنگدل؟؟؟؟       به این دلیل.... صحنه به غفلت...
14 مهر 1394

اندر دل من، درون و بیرون همه او است

پایان 9 ماه ها برایم بی تابی است 12 آذر پایان درون من بودنت با همه چالشهای شیرین و قصه های مانا. پایانی سخت و آغازی سخت تر. هر روز با دیدن خطهای محو سفید بر تنم که مُهر مِهر توست حسی در من منفجر می شود از جنس دلتنگی برای آن حس مرموز. که تو در من بودی و برای من و فقط من و تقسیم نشدنی بودی. که من می دانستمت لحظه به لحظه ، مو به مو که دانش دیگران در حد گفتن من بود از بودنت. آنقدر عمیق و محکم با من بودی که حتی بدانم جوجه من پاهای یسیار پرقدرتی دارد. که سرد بودن را تاب نمی آورد. که تا صدای مرا نمی شنود بی تاب می شود بوسیدن کف پای صورتی کوچکت دری به روی دلم باز کرد که در تمام لحظه های بیرون من بودنت حجم...
12 شهريور 1394

دل مشغولی‌های یک مادر بی‌خواب

دیشب که مثل خیلی شبهای این ۸ ماه بعد از بی طاقتی‌های طولانی از اناقت کوچانده شدی به بغلم، وقتی سر کوچولوت زیر گردنم و پاهای خوردنیت از کنار شکمم آویزون بود و بوی بهشتی شامپو بچه و شیر پرم کرده بود از لذت مادر بودن به این فکر م ی‌کردم تا چند وقت م ی‌تونم تو بغلم چاره بی تاب ی‌هات باشم تا سپیده صبح؟ وقتی که قدت از من بلندتر و زورت از من بیشتر شد پناهت خواهم بود؟ هستم تا کی ؟؟ وقتی توی من وول م ی‌خوردی بهت گفته بودم: درخشان ترین امتداد منی تو حتی به پایان من تکیه کن دل مشغول ی‌های یک مادر بی‌خواب جلد اول-ماه هشتم     ...
27 مرداد 1394