پارلاپارلا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

در من جوانه ای است که بی تاب رویش است

شکرگزارانه طوری

های آدمها من فرشته ای دارم که دستها و پاهای کوچک خوردنی اش سکون را تاب نمی آورند. هنوز با رسم دنیایمان آشنا نیست که یادش دهیم اگر وول بخورد عکسهایش تار می شوند پس می سازیم با خاطرات مصور تار این روزها     این همه تکاپو نقل من را سیندرلای کوچک  بانمکی کرده که به ندرت می شود در هر دوپایش جوراب و کفش دید. چسب خوب سراغ ندارید آی آدمها؟     مامان امسال تازه فهمید متولد شدن یعنی  این که در بهشتی غوطه ور شوی به نام "نگاه پارلا" و این متبرک کرد روز تولدم را     باقلوای ما خوب و به درستی درک کرده است که روزگار مسخره ای...
6 فروردين 1394

دور تند و کند روزگار مادرانه

پارلای ملوسم؛ چشمهای هشیارت شرمزده ام می کنند وقتی بعد از 3 ساعت تلاش برای خواباندنت با کوچکترین حرکتم بیدار و سرزنده خیره می شوی به دهانم تا برای بازی کردن تشویقم کنی     و چرخ فلک را روغن کاری می کنم وقتی آخر کار کلافه از دل درد خوابت می برد. رفلاکس شدیدت بارها راهی دکتر و داروخانه مان کرده و هر بار وقت دارو خوراندن زمانه را نفرین می کنم. معصوم من ببین چقدر حق دارم نفس نکشم وقتی خوابت می برد!     عروسکم، اسباب بازی قشنگتر و هیجان انگیزتر از تو برای بزرگسالی ام تصور نمی کردم     نمک  از تک تک  حرکاتت شره می کند و روز و ...
6 اسفند 1393

بم و زیر سازچپ کوک خوش نوای دنیا

عروسک کم خواب خوردنی من این خوابهای شیرین کم پیش می آمدند و می آیند. کلافگی ات بیچاره ام می کند جان مادر.     بی تابی های روز و شبت را تاب نمی آوردم و دل دردها و بالا آوردنهایت نگران و بی طاقتم می کرد. با یک ماهه شدنت تهوع و دل درد ها شدت گرفت. داروهای اولیه کار را سخت تر کردند. به چهلمین روز داشتنت نزدیک می شدیم و من دل بسته بودم به باور دیرینه گذشتن چله و کم شدن ناراحتی هایت. شبی  که در بیمارستان به صبح رساندیم، لجظه رگ گرفتن از دست تپلوی خوردنی ات ، حدس و گمانهای وحشتناک برای علت بالا آوردنهایت هیچ کدام قرار نیست جزئی از عمر مفید من باشند.   ...
15 بهمن 1393

وقتی‌ پیش دخترت نیستی‌، سه روز می‌شه سه سال

  یه روز یه دوستی‌ بهم گفت: به خاطر شغلم، فقط ماهی‌ دو هفته می‌تونم بچه‌مو ببینم.   خیلی‌ ریلکس گفتم: چه سخت!   آخه هنوز پدر نشده بودم.   بگذریم! بفرمایید چهار کیلو نیم نمک خالص:       ...
1 بهمن 1393

روزانه های ماه اول

گلوله نمکم، وابستگی هایت به من بهانه قشنگ کم کاری این روزهایم شده. روز به روز شیرین تر می شوی و کام مادر را عسلی می کنی.     ملوان اخموی کوچکم، کدام طوفانی جرأت پا گذاشتن در حریم حضورت را دارد؟     این روزها تمام وسعت آغوشم عشقی است آسمانی وتمام تن تو اعجازی است که پر توانم می کند برای پیمودن راه مادری     دخترک ملوس بی نظیرم، می خواهم چرخ دنیا را با دستانم نگه دارم که آرامش خوابت با دوام باشد         خرگوش باهوش من پا به پای کودکی ات که قدم بردارم، دنیا دشت با...
29 دی 1393