پارلاپارلا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

در من جوانه ای است که بی تاب رویش است

عاشقانه ماه 11

هشت دندانه یازده ماهه من دیگر از شرارت هایت نگویم بهتر است که تکرارش برایم شیرین است و تحملش سخت. فقط دیگر  دفعه بعد که روکش پریز را که کندی دستت را تا مچ فرو نکن بین سیمها، فریاد که بزنم زهره ات می ترکد. دلم هزار تکه شد وقتی انتظار کشیدنت را در مهد دیدم و خوشحالی ات را از دیدنم     عکس گرفتن از تو پروژه ای انجام نشدنی است و دغدغه همه ما برای ثبت روزهای شیرین در پیش (فکر کنم تولد یک سالگی ات بی عکس بماند)     کرامات کودک لجباز دوزبانه من : مامان. بابا، بای بای و داخ داخ درصورت تمایل ادا می شوند مامان: پارلا کثیفه....    پارلا: (با صو...
13 آبان 1394

کو سالکی که زحمت این هفتخوان نداشت؟؟

دندان هفتم با زحمت و آزاری حتی بیشتر از اولی در 10 ماه و نیمگی تو متولد شد. بگذریم که برای چک کردنش مصائبی داشتیم... نزدیک به یک ماه درد و بی خوابی و بی اشتهایی و لنگه کفش گاز زدن تنیجه الماس نشانی داشت در سمت راست فک پایینت. به اندازه چاپ مقاله علمی ام از تولدش خوشحالم چون آزارش را کشیدم.  روزهای تلفن شکستن، پاستیل دزدی، پیاز گاز زدن ، چپه کردن ظرف غذا و ماست روی زمین و بی مهابا زیر میز هوس سر پا ایستادن به سر زدنت  را زندگی  می کنیم     زبلک آتشپاره ام.  جان می دهم برای شیطنت هایت خواهی نخواهی. و اینها را یک مادر خسته دست تنهای از سرکار برگشته شب نخوابیده می داند و...
30 مهر 1394

سلطنت و شیطنت هر دو بهم داشتن...

10 ماه شد هنور گاهی توهم وول خوردنت درونم را قلقلک می دهد هنوز انگار بی تاب اولین دیدارم عروسک این روزهایمان تنها و تنها با حفظ جان تو به شب می رسد. هر شب وقت خوابیدن با خودم فکر می کنم امروز کدام نیروی مافوق بشری تو را از خطر جدی نحات داد به چشم بر هم زدنی صحته های مهیج و سکته آور خلق می کنی **** کوسن زیر پا یک دو سه یااااا علی روی لبه بالایی مبل نشسته به من پوزخند می زدی که "موبایل قایم کردنت تو حلقم ماما"     آخه چرا به بچه به این معصومی و با شخصیتی تهمت می زند این مادر سنگدل؟؟؟؟       به این دلیل.... صحنه به غفلت...
14 مهر 1394

اندر دل من، درون و بیرون همه او است

پایان 9 ماه ها برایم بی تابی است 12 آذر پایان درون من بودنت با همه چالشهای شیرین و قصه های مانا. پایانی سخت و آغازی سخت تر. هر روز با دیدن خطهای محو سفید بر تنم که مُهر مِهر توست حسی در من منفجر می شود از جنس دلتنگی برای آن حس مرموز. که تو در من بودی و برای من و فقط من و تقسیم نشدنی بودی. که من می دانستمت لحظه به لحظه ، مو به مو که دانش دیگران در حد گفتن من بود از بودنت. آنقدر عمیق و محکم با من بودی که حتی بدانم جوجه من پاهای یسیار پرقدرتی دارد. که سرد بودن را تاب نمی آورد. که تا صدای مرا نمی شنود بی تاب می شود بوسیدن کف پای صورتی کوچکت دری به روی دلم باز کرد که در تمام لحظه های بیرون من بودنت حجم...
12 شهريور 1394

دل مشغولی‌های یک مادر بی‌خواب

دیشب که مثل خیلی شبهای این ۸ ماه بعد از بی طاقتی‌های طولانی از اناقت کوچانده شدی به بغلم، وقتی سر کوچولوت زیر گردنم و پاهای خوردنیت از کنار شکمم آویزون بود و بوی بهشتی شامپو بچه و شیر پرم کرده بود از لذت مادر بودن به این فکر م ی‌کردم تا چند وقت م ی‌تونم تو بغلم چاره بی تاب ی‌هات باشم تا سپیده صبح؟ وقتی که قدت از من بلندتر و زورت از من بیشتر شد پناهت خواهم بود؟ هستم تا کی ؟؟ وقتی توی من وول م ی‌خوردی بهت گفته بودم: درخشان ترین امتداد منی تو حتی به پایان من تکیه کن دل مشغول ی‌های یک مادر بی‌خواب جلد اول-ماه هشتم     ...
27 مرداد 1394

سه دندانه ترین بی باک

8 ماه پیش زمینی شدی که آسمانی شوم. فرشته جان بدجوری خوب کردی که نازل شدی.     و من درست 8 ماه است که عاشقانه نخوابیده ام     به اتفاق آرا بر آن شدیم عنوان شیطان ترین ، ن ترس ترین، بی کله ترین و خطرسازترین 8 ماهه ای که دیده ایم را از آن خود کنی.     دیگر به اصوات ترسیده ها  و  "ای وای " گویان های اطراف هم با لبخند پاسخ می دهی و... پیش به سوی نوع جدیدی از ایجاد خطر به طور متوسط رکورد 3 کبودی در هفته را در ناحیه پیشانی و چشم داری و به اندازه پسر بجه های 12 ساله که "گل کوچیک می زنن" خراش ...
12 مرداد 1394

جان ماما، اولین کلمه ات نوش جان دلم

پری روی من چند وقتی است گاه و بی گاه وقت کلافگی یا نیاز "ما ما" های منقطع یا "ای ما" می گویی و من به شیوه کلاسیک یک حسرت به دل تمام و کمال، به خودم می گیرم تا قدرتمندانه و خودخواهانه مادرت بودنم را به رخ کائنات بکشم با "جان دل ماما گفتن" این پیش من و تو مانده بود به سنت دیرین رازهای مگوی با ارزش. نمی گفتمش که نگفته باشم حرف می زنی که اگر منظورت "ماما" نبوده باشد برای دلمان بد نشود و تاریخ را تحریف نکرده باشیم این چند روز دوری خاله مارال حطاب "ای ما" هایت شد و مهر تائید زدند  مامان شهلا و خاله مارال بر باورم که پارلای قشنگم اولین کلمه را به زبان آورد "ما...
1 مرداد 1394

من اینجا بس دلم تنگ است

  زیبای یکدانه ام برای تجربه ای شیرین در کنار خاله مارال و ترانه که عاشقانه دوستشان داری و ماما شهلا و پدر که هیجان انگیزند برایت و عشق کردنی بناست 4 روز نباشی، نبویمت ، شب بیدار نمانم (که ماندم دیشب). تو با هرچه در توان داری لذت ببر و غرق شو در آغوش بی دغدغه مهر و من اینجا قدر 10 تای بچگی دلم برایت تنگ است. پر می زتد، خانه بوی نای بی کسی می دهد.  عروسک جیغول که لحظه آخر پرت کردی کنار مبل دیشب زیر پایم سوت کشید و تو نبودی که ادای جیغش را درآوری. و من دلم خوش است که دارد به همه تان خیلی خوش می گذرد و من مادرم   http://picasion.com/     ...
31 تير 1394